معنی غم و درد و ناراحتی

فرهنگ فارسی هوشیار

ناراحتی

ناخرسند اخنسند در پهلوی ‎ راحت نبودن آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب تشویش مقابل راحت. یا با ناراحتی با اضطراب و تشویش با عصبانیت: ‎} با ناراحتی جمله اش را قطع کردم وگفتم. . ‎{ یا به ناراحتی. با ناراحتی: } آهو با تشنج دست روی قلب خود فشرد و بناراحتی آب دهان خود را قورت داد، { عصبانیت. یا با ناراحتی. با عصبانیت.

لغت نامه دهخدا

غم و شادی

غم و شادی. [غ َ م ُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اندوه و خوشی:
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهمند.
سعدی (گلستان).
- غم و شادی گفتن، درد دل کردن. حکایت حال کردن: من بانگی بر وی زدم عبدوس بشنیده است و با حاتمی غم و شادی گفته است که این بوسهل از فساد فرو نخواهد ایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323). چون بمقر و مطلب رسید و جمال او بدید ساعتی غم و شادی گفتند و لشکری خلوتی خواست. (سندبادنامه).


ناراحتی

ناراحتی. [ح َ] (حامص مرکب) راحت نبودن. راحت نداشتن. در زحمت بودن. عدم آرامش و آسایش.به زحمت افتادن. || خشمگینی. برآشفتگی.


هم و غم

هم و غم. [هََ م ْ م ُ غ َ م م / غ َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) غصه واندوه. غم و اندوه. رجوع به هم و ترکیبات آن شود.


غم و غصه

غم و غصه. [غ َ م ُ غ ُص ْ ص َ / ص ِ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) اندوه و ملالت. حزن. رجوع به غم و به غصه شود.


داغ و درد

داغ و درد. [غ ُ دَ] (ترکیب عطفی) از اتباع است:
یکی نامه بنوشت با داغ و درد
دو دیده پر از خون و رخ لاجورد.
فردوسی.
سپاهی همی رفت رخساره زرد
ز خسرو همه دل پر از داغ و درد.
فردوسی.
نیز رجوع به داغ و ترکیبات آن شود.

فرهنگ معین

ناراحتی

راحت نبودن، آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب، تشویش، عصبانیت. [خوانش: (~.) [فا - ع.] (حامص.)]

فرهنگ عمید

ناراحتی

ناراحت بودن،
عصبانیت،

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

غم و درد و ناراحتی

1930

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری